کد مطلب:124349 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

پاسخ های او به پادشاه روم
[37]-56 - علی بن ابراهیم با سند خود از امام صادق علیه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده است:

چون به امیرمؤمنان علیه السلام خبر رسید كه صد هزار نفر همراه معاویه اند، فرمود:آنان از چه قومی هستند؟ گفتند:از شام. امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:نگویید شام، بگویید شوم. آنان اهل دیاری هستند كه داوود علیه السلام آنان را لعن كرد و خداوند آنان را میمون و خوك قرار داد.

سپس به معاویه نوشت:مردم را به كشتن مده! بیا با هم نبرد كنیم. اگر من تو را كشتم، داخل آتش خواهی شد و مردم از تو و گمراهیت آسوده می شوند. اگر تو مرا كشتی، من در



[ صفحه 70]



بهشت خواهم بود و شمشیر تو - كه نمی توانم آن را غلاف كنم تا مكر و نیرنگ و بدعت تو را بردارم - در غلاف برود. من كسی هستم كه خدا در تورات و انجیل، نام او را به عنوان یاور رسول خدا صلی الله علیه و آله، برده است. من اولین كسی هستم كه - زیر آن درختی كه خدای سبحان در فرموده ی خود:«به راستی، خدا هنگامی كه مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت كردند، از آنان خشنود شد [1] »، نام برده - با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت كردم.

پس از آن كه معاویه نامه علی علیه السلام را نزد یاران خود خواند، گفتند:سوگند به خدا! با تو به انصاف رفتار كرده است. معاویه گفت:به خدا! چنین نیست. سوگند به خدا! پیش از آن كه به من دست یابد، با صد هزار شمشیر اهل شام، او را افكنده از پا درمی آورم. سوگند به خدا! من از مردان هماورد او نیستم. من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه فرمود:«سوگند به خدا! علی! اگر همه ی شرقیان و غربیان به نبردت آیند، همه را خواهی كشت.»

یكی از آنان گفت:معاویه! پس چرا با كسی می جنگی كه خود [فضیلت او را] می دانی و از رسول خدا صلی الله علیه و آله خبری به ما می دهی كه بنابرآن، من و تو در نبرد با او جز بر گمراهی نخواهیم بود؟

معاویه گفت:این، خطابات و پیام خداست. سوگند به خدا! من و یارانم نمی توانیم آن را برگردانیم تا آنچه باید، رخ دهد.

امام صادق علیه السلام فرمود:خبر به پادشاه روم رسید. به او گفتند:دو نفر آمده اند و پادشاه را می خواهند؟ او پرسید:از كجا آمده اند؟ گفتند:یك نفر از كوفه و یك نفر از شام. پادشاه به وزیرانش گفت:میان تاجران عرب بروید، ببینید آیا كسی را پیدا می كنید كه این دو نفر را به من بشناساند؟! پس دو نفر از تاجران شام و دو نفر از تاجران مكه را آوردند و پادشاه از آنان سؤال كرد و آنان پاسخ دادند. پادشاه به كلیدداران خزائنش گفت:تندیس ها را بیاورید.آنان تندیس ها را آوردند و پادشاه در آن ها نگریست و گفت:مرد شامی، گمراه است و مرد كوفی، هدایت شده.

سپس پادشاه در نامه ای به معاویه، از او خواست كه:داناترین فرد خاندانت را به سوی



[ صفحه 71]



من بفرست. و در نامه ای به امیرمؤمنان علیه السلام نیز از او خواست كه:داناترین فرد خاندانت را به سوی من بفرست؛ تا سخنان آنان را بشنوم و به كتاب آسمانی خود، انجیل بنگرم و بگویم:كدام یك شایسته ی این امر هستید و بر فرمانروایی خود بیمناك.

معاویه فرزند خود، یزید را فرستاد و امیرمؤمنان علیه السلام فرزند خود، حسن علیه السلام را. چون یزید نزد پادشاه آمد، دست او را گرفت و بوسید، و بر سر او بوسه زد. سپس حسن بن علی علیه السلام آمد و فرمود:سپاس آن خدایی را كه مرا یهودی، نصرانی، مجوسی، آفتاب پرست، ماه پرست، بت پرست و گاو پرست نیافرید. و مرا توحیدگرای مسلمان آفرید و از مشركان قرار نداد. خجسته است خداوند؛ آن پروردگار عرش عظیم. ستایش، مخصوص خدا پروردگار جهانیان است.

حسن علیه السلام نشست و نگاهش را پایین انداخت. پادشاه روم به آن دو نفر (حسن علیه السلام و یزید) نگاه كرد و دستور داد آنان را بیرون ببرند و میان آنان جدایی افكنند. سپس یزید را احضار كرد، و از خزانه ی خود، 313 صندوق بیرون آورد كه تندیس های پیامبران، كه هر یك را با زیور ویژه ی خود آراسته بودند، در آن ها بود. پادشاه تندیسی را گرفت و به یزید نشان داد؛ یزید آن را نشناخت. پادشاه یك یك تندیس ها را به او نشان داد، و او آن ها را نشناخت، و درباره ی آن ها پاسخی نداشت. سپس پادشاه از او پرسید از روزی های آفریده ها و این كه ارواح مؤمنان پس از مرگ كجا جمع شوند؟ و ارواح كافران كجا هستند؟ و او چیزی نمی دانست.

پس حسن بن علی علیه السلام را خواست و گفت:من از یزید بن معاویه شروع كردم تا او پی برد كه تو آنچه را او نمی داند، می دانی، و نیز پدر تو از آنچه پدر او نمی داند، آگاه است. برای من از اوصاف پدر تو و پدر او گفته اند. من به انجیل نگریستم و دیدم محمد صلی الله علیه و آله رسول خداست و علی علیه السلام وزیر اوست و در اوصیای پیامبران نگاه كردم و دیدم پدر تو وصی محمد صلی الله علیه و آله است.

حسن علیه السلام فرمود:هر پرسشی از انجیل، تورات و قرآن، به ذهنت رسید از من بپرس؛ تا به خواست خدا، پاسخ دهم. پادشاه، تندیس ها را خواست. پادشاه، اولین تندیسی كه به حسن علیه السلام نشان داد، در اوصاف ماه بود. حسن علیه السلام فرمود:این، شمایل آدم، پدر بشر است.



[ صفحه 72]



پادشاه تندیس دیگری را به او نشان داد كه در اوصاف آفتاب بود، حسن علیه السلام فرمود:این، شمایل حواء، مادر بشر است. او تندیس دیگری را كه چهره ی زیبایی داشت، به حسن علیه السلام نشان داد، و حسن علیه السلام فرمود:این، شمایل شیث، فرزند آدم است كه اولین پیامبر مبعوث است و عمرش در دنیا به 1040 سال رسید. حسن علیه السلام درباره ی تندیس چهارم فرمود:این، شمایل نوح، صاحب كشتی است كه عمرش 1400 سال، و اقامتش در میان قومش 950 سال است. درباره ی تندیس پنجم فرمود:این، شمایل ابراهیم است كه سینه ستبر و پیشانی بلند بود. درباره ی تندیس ششم فرمود:این، شمایل اسرائیل است كه همان یعقوب است. درباره ی تندیس هفتم فرمود:این، شمایل اسماعیل است. درباره ی تندیس هشتم فرمود:این، شمایل یوسف فرزند یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم است. درباره ی تندیس نهم فرمود:این، شمایل موسی بن عمران است كه 240 سال عمر كرد و میان او و ابراهیم 500 سال فاصله بود. درباره ی تندیس دهم فرمود:این، شمایل داود، صاحب جنگ است. درباره ی تندیس یازدهم فرمود:این، شمایل شعیب است. سپس تندیس های زكریا، یحیی و عیسی بن مریم را نشان داد و گفت:عیسی بن مریم روح خدا و كلمه ی اوست، و 313 سال در دنیا زندگی كرد. آن گاه خدا او را به آسمان بالا برد، و [سرانجام] در دمشق، به زمین می آید، و اوست كه دجال را می كشد.

پادشاه یك یك تندیس ها را به او نشان داد و او از یك یك پیامبران نام برد. سپس تندیس های اوصیا، و وزرای پیامبران را به او نشان داد، و او از تك تك آنان خبر داد.

آنگاه تندیس هایی در شمایل پادشاهان به او نشان داد و او فرمود:اوصاف این ها را در تورات، انجیل، زبور و قرآن نمی یابم. گویا این ها از پادشاهان است.

پادشاه گفت:ای خاندان محمد! من شهادت می دهم كه علوم اولین و آخرین، و علوم تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و الواح موسی، به شما عطا شده است.

سرانجام تندیسی را به او نشان داد كه می درخشید. چون حسن علیه السلام به آن نگریست، به سختی گریست. پادشاه گفت:چرا گریستی؟ حسن علیه السلام فرمود:این، شمایل جدم، محمد صلی الله علیه و آله است كه محاسن پرپشت، سینه ی ستبر، گردن افراشته، پیشانی باز، بینی خمیده و دندان از



[ صفحه 73]



از هم دور، زیباروی، تابدارموی، خوش بو، نیك سخن و زبان آور بود. او همیشه امر به معروف و نهی از منكر می كرد. او 63 سال عمر كرد و چیزی از پس خود به جا نگذاشت جز انگشتری كه بر آن نوشته بود:«لا اله الا الله، محمد رسول الله»، وآن را به دست راست می كرد، و شمشیر ذوالفقار، عصا، ردا، و جامه ای پشمی كه پیوسته می پوشید و آن را نه پاره كرد، و نه دوخت؛ تا به خدا پیوست.

پادشاه گفت:ما در انجیل می خوانیم كه محمد صلی الله علیه و آله چیزی دارد كه بر دو نوه ی دختری خود انفاق می كند. آیا چنین بود؟ حسن علیه السلام فرمود:آری. او گفت:آیا برای شما ماند؟ حسن علیه السلام فرمود:نه. پادشاه گفت:این، اولین فتنه ی این امت بر خود، و بر حاكمیت پیامبر خویش، و گزینش دیگری بر آل پیامبرشان است. [و] از شما (آل پیامبر) است كه به حق، قیام كند، و به نیكی ها فرمان دهد، و از زشتی ها بازدارد.

سپس پادشاه از 7 چیز كه خدا آفریده و در رحم نجنبیدند، پرسید. حسن علیه السلام فرمود:آدم، حوا، قوچ ابراهیم، ناقه ی صالح، ابلیس لعن شده، مار و كلاغی كه خدا در قرآن از او نام برده است.

پادشاه از روزی های آفریده ها پرسید. حسن علیه السلام فرمود:روزی های آفریده ها در آسمان چهارم است كه به اندازه، فرود می آید و به اندازه، پخش می شود. پادشاه پرسید:ارواح مؤمنان كجا جمع می شوند؟ حسن علیه السلام فرمود:هر شب جمعه، كنار صخره ی بیت المقدس گرد می آیند و آن، پایین ترین [مرتبه ی وجودی] عرش خداست كه از آن، زمین گسترش می یابد و به سوی آن درهم می پیچد. محشر و استیلای پروردگار بر آسمان و فرشتگان نیز از آن است.

پادشاه پرسید:ارواح كافران كجا گرد می آیند؟ حسن علیه السلام فرمود:در وادی حضرموت، پشت شهر یمن. سپس خدا آتشی از شرق و آتشی از غرب برمی انگیزد، و از پی آتش ها، دو باد شدید می آورد. مردم نزد صخره ی بیت المقدس گرد می آیند. بهشتیان از جانب راست صخره اجتماع می كنند و آن روز موعود نزدیك می شود، و جهنم - كه در آن فلق و سجین است - از جانب چپ صخره، در مرز زمین های هفتم رخ دهد و آفریده ها از صخره پراكنده



[ صفحه 74]



شوند. پس هر كس كه بهشت بر او واجب باشد، داخل آن شود و هر كس كه آتش بر او واجب باشد، داخل آن شود. این است فرموده ی خدا:«گروهی در بهشت و گروهی در آتشند.» [2] .

پس از آن كه حسن علیه السلام به پرسش ها پاسخ داد، پادشاه رو به یزید بن معاویه كرد و گفت:آیا اینك دریافتی كه این علوم را كسی نمی داند جز پیامبر مرسل، یا وصی او - كه خدا افتخار یاوری پیامبرش را به او بخشیده است - و یا خاندان پیامبر برگزیده؟ و دیگری كه دشمنی می كند، خدا بر دلش مهر زده، و دنیا را بر آخرت یا هوا را بر دین، گزیده و از ستمكاران است.

یزید خاموش ماند و چیزی نگفت. پادشاه به حسن علیه السلام جایزه ای نیكو داد و او را احترام كرد، و گفت:از پروردگارت بخواه تا دین پیامبرت را بر من روزی كند؛ زیرا اینك شیرینی پادشاهی - كه بدبختی مرگبار و عذابی دردناك است - میان من و آن، فاصله انداخته است.

یزید نزد معاویه برگشت و پادشاه به معاویه نوشت:[عاقلان] چنین گویند:كسی را كه خدا - پس از پیامبر شما - به او علم داده است، و به تورات و آنچه در آن است، و انجیل و آنچه در آن است، و زبور و آنچه در آن است، و قرآن و آنچه در آن است، [آگاه است و] داوری می كند، حق [با او] و خلافت از آن اوست.

نیز به علی علیه السلام نوشت:حق [با تو] و خلافت از آن توست. خاندان نبوت در تو و فرزندان توست. با هر كس كه با تو ستیزد، بجنگ؛ تا خدا با دست تو او را عذاب دهد و [سرانجام،] در آتش جهنم، جاودان سازد. ما در انجیل خود می یابیم كه هر كس با تو بجنگد، لعن خدا فرشتگان و همه ی مردم و نیز اهل آسمان ها و زمین، بر اوست. [3] .


[1] فتح:18؛ (لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة).

[2] شوري:7؛ (فريق في الجنة و فريق في السعير).

[3] تفسير قمي 268:2.